سایت جـامع آستـان وصـال شامل بـخش های شعر , روایت تـاریخی , آمـوزش مداحی , کتـاب , شعـر و مقـتل , آمـوزش قرآن شهید و شهادت , نرم افزارهای مذهبی , رسانه صوتی و تصویری , احادیث , منویـات بزرگان...

مدح امیرالمؤمنین حضرت علی علیه‌السلام

شاعر : سید حمید رضا برقعی
نوع شعر : مدح
وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قالب شعر : مثنوی

چشم وا کن احد آیینهٔ عبرت شد و رفت           دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت

آن که انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد           با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد


داد و بـیـداد که در بـطـن طـلا آهن بود           چه بگویـم که غـنـیمت رکب دشمن بود

داد و بیـداد بـرادر که بـرادر تـنـهـاست           جـنـگ را وا مـگـذاریـد پـیمبر تنهاست

یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند           هـمـه دنـبـال فـلانــی و فـلانـی رفـتــنـد

همه رفتند غـمـی نـیـست عـلی می ماند           جای سـالـم به تنش نیست ولی می ماند

مرد؛ مولاست که تا لـحـظـهٔ آخـر مانده           دشمن از کشتن او خسته شده، در مانده

دردل جنگ نه هر خار و خسی می ماند           جگر حـمـزه اگر داشت کسی، می ماند

مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون              آن چنانی که عـلـی از اُحُــد آمد بیرون

می رود قصـهٔ مـا سـوی سرانجام آرام           دفـتـر قـصـه ورق می خورد آرام آرام

میرسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است          میفروشد زرهی را که رفیق جنگ است

چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد           وان یکاد از نـفـس فـاطـمـه بر تن دارد

کـوچـه آذیـن شـده در هـمهمه آرام آرام          تـا قـدم رنـجـه کـنـد فـاطـمــه آرام آرام

فـاطـمـه فــاطـمـه بـا رایـحـهٔ گــل آمــد          نـاگـهـان شـعـر حـمـاسـی به تـغـزل آمد

می رود قصهٔ ما سـوی سـرانـجـام آرام           دفـتـر قـصـه ورق می خـورد آرام آرام

میرسد قصه به آن جا که جهان زیبا شد         بـا جـهـاز شـتــران کـوه احـد بـر پا شد

و از آن آیــنـه بـا آیــنـه بـالا مـی رفـت         دست دردست خودش یک تنه بالا می رفت

تا که از غـار حـرا بـعـثـت دیـگــر آرد         پیش چشم همه از دامـنـه بـالا می رفت

تا شـهـادت بـدهـد عـشـق ولی الله است          پله در پـلـه از آن مـاذنـه بـالا می رفت

پیش چـشـم همه دست پـسـر بـنـت اسـد         بـیـن دسـت پـسـر آمـنـه بـالا مـی رفـت

گفت: این بـار به پایان سـفـر می گـویم        " بارهـا گـفـتـه ام و بار دگر می گویم"

رازخلقت همه پنهان شده درعین علی است         کهکشان ها نخی از وصلهٔ نعلین علی است

واژه در واژه شـنـیـدنـد صــدا را امـا..         گـفـتـنـی ها هـمـگـی گفته شد آن جا اما

سوخت درآتش و بر آتش خود دامن زد         آن که فهمید و خودش را به نفهمیدن زد

شهر این بار کمر بسته به انـکــار علی         ریسمان هم گره انـداخـتـه در کار علی

بـگـذاریـد نـگـویـم کـه احـد مـی لــرزد         در ودیوار ازین قصه به خود می لرزد

می نویسم که "شب تار سحر می گردد          یک نفر مانده ازین قوم که بـرمی گردد

نقد و بررسی